الناز رحمت نژاد
1402/5/2
چند کودک دختر و پسر شیشه گلاب به دست دَمِ دَر ایستادهاند و به محض رسیدنِ مهمانها خوش آمد عرض میکنند و بعد از ریختنِ چند قطره گلاب کَفِ دستشان، راهنمایی میکنند تا داخل بروند. مانده ام با گلابی که کَفِ دستم ریخته اند چه کنم؟ به صورتم بمالم؟ روی لباسم بکشم یا بخورم؟
داخلِ حیاتِ خانه میشوم. حیاطی که شاید کل آن ۱۰ متر هم نشود! روی دیوارها سیاهی و پرچم زده اند. بچهها مشغول بازی کردن هستند و جلو درِ ورودی پُر از کفش زنانه است.
یکی از پرچمها توجهم را جلب میکند. چند خانم چادری که چهرهشان نورانی است مقابلِ یک خیمه سفید رنگ دورِ هم نشسته اند و دختر بچهای سرش را روی پای یکی از خانمها گذاشته است. پایین پرچم هم نوشته شده است: «روضه خانگی متوسلین به حضرت رقیه (س)». ناخودآگاه کَفِ دستِ گلاب پاشی شده ام را می کشم رویِ سَرِ دختربچه ای که سرش را رویِ پایِ یکی از خانمها گذاشته است و داخِلِ روضه میشوم. زیرِ پرچم «یا ابوالفضل علیه السلام» مینشینم.
خانم روضه خوان با «ربِّ اشْرَحْ لی صَدری و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی یَفقَهوا قَوْلی» شروع میکند:« بزرگان چشم میدوختند به ده شب عاشورا تا چیزی بگیرند. شما هم چیزی بگیرید. کاری کنید که دعاهایتان در این دهه مستجاب شود. پرخاش کنید بروید مجلس نمیشود. باید لطافت داشت. حر یک شخص بود اما حر بودن جریان دارد. بله! دهه حر است؛ دهه زهیر است. اگر میخواهی متحول شوی، دهه تحول است.»
راست میگوید دهه، دهه تحول است. همین منزلهای آخر بود که زهیر به حسین (ع) پیوست. نمیدانم زهیر چه داشت که حالا این روزهای بهشتی اش را در کنار حسین (ع) میگذراند. فقط میدانم بانویی داشت که همیشه تحسین من را برانگیخته است…
حسین (ع) که زهیر را خوانده بود، زهیر دل دل میکرد برود یا نه! بانو بر او نهیب زده بود که: «پسر دختر رسول خدا (ص) تو را خوانده و تو تردید میکنی؟»