ناصر نورایی نژاد
1402/9/27
در زمانهای نه چندان دور و در عهد حکومت قاجار و دوره سلطنت ناصرالدین شاه، مردی از تبار روستای یالرود از توابع استان مازندران به خدمت سربازی فراخوانده میشود.این شخص فرزند یک خانواده کشاورز و روستایی بود که در کنار برادران و پدر و مادرش در این روستا اقامت داشته و به شغل کشاورزی و دامداری مشغول بودند البته در سطح بسیار محدود و در شأن یک خانواده پرجمعیت روستایی زندگی خود را اداره میکردند. نام این شخص عباس و به خاطر قد و قامت و هیکل درشتی که داشت به عبدالرشید لقب گرفت. یکی از برادرانش به نام شیخ زین العابدین که اصالتاً در کسوت روحانیت بود به درس قرآن، قرائت و تجوید، به صورت مکتبخانهای در روستای یالرود وکوشک سرا به امر تدریس اشتغال داشت. دوره خدمت سربازی در عهد ناصری یک ساله بود عبدالرشید به خاطر هیکل درشت خود و سواد مکتبی اندکی که داشت در هنگ نظامی تهران موقعیتی پیدا میکند و به فرماندهی گردان منصوب میشود. اصولاً تهران آن زمان بسیار محدود بود که از چندین دروازه و شهرکهای کوچک تشکیل میشد، مانند دروازه شمیران دروازه دولت دروازه دولاب دروازه غار و غیره. دروازه شمیران و دروازه دولت نزدیک مقر حکومت قرار داشت. هنگی که عباس ملقب به عبدالرشید در آن مستقر بود در دروازه شمیران قرار داشت. تهران قدیم آب لوله کشی نداشت و از طریق آبهای جاری و آب قنوات و آب انبارهای احداث شده، آب شرب آن تامین میشد. هر روز غروب که میشد عبدالرشید با یک قطعه چوب بلند که در دو سر آن دلوهای سطل مانند تعبیه شده بود، آن را پشت خود قرار میداد و از قنات دروازه شمیران که دارای ۱۷ پله که در فاصله هر سه متر آن یک چراغ فانوس قدیمی قرار داشت آب برمیداشت و برای هنگ خودشان آب آشامیدنی تهیه و تامین میکرد یکی از روزها که به عادت همیشگی وارد محله شد و به قصد گرفتن آب از قنات دروازه شمیران به آن محل عزیمت نمود، ناگهان منظرهای خیره کننده او را به تامل واداشت عدهای از شازدههای قاجاری با کلاههای شیپوری در آن محل بازی میکردند که بعضی از آنها یکی از تفریحاتشان این بود که زنهای محجبه که مشغول تردد و ایاب و ذهاب بودند، جلوی آنها را میگرفتند و به آنها متلک میگفتند. به محض اینکه عبدالرشید این منظره را دید جلو آمد و بدون کوچکترین تأملی از روی تعصبات دینی و مذهبی با دستهای درشت و سنگین خود صورت هر کدام از آنها را با سیلی نوازش داد. آنها چون دیدند حریف او نیستند در صدد توطئه برآمدند که یک روز این کتک خوردن را تلافی نمایند تا اینکه یک روز غروب نزدیک تاریکی هوا که عبدالرشید به عادت همیشگی راهی قنات شده بود دو سه نفری به صورت جمعی به صورت پنهانی از پشت پلههای قنات نهیبی وارد کرده او را به سردابه قنات میاندازند چون هیکل درشتی داشت. از طرفی هوا هم به تاریکی رفته بود هیچ فریادرسی نبود که او را نجات بدهد و بالاخره در بدترین وضعیت جان به جان آفرین تسلیم میکند.
خبر فوت ایشان در هنگ میپیچد و گوش به گوش و دهان به دهان تا اینکه به گوش ناصرالدین شاه میرسد. شاه قاجار دستور میدهد قافلهای به ولایت ایشان رهسپار شود و از بزرگان طایفه شخصی را به مقر حکومتی بیاورند که از طرف شاه دلجویی شده و به قصد مطالبات خونخواهی رفع تظلم نماید. اتفاقاً یکی از برادران بزرگ ایشان به نام شیخ زین العابدین از طرف خانواده مامور میشود که به همراه قافله به قصر شاه قاجار برود.
شاه بلا فاصله پس از ملاقات با برادر بزرگ عبدالرشید، به او داستان فوت برادر را اطلاع میدهد و به ایشان میگوید که من به عنوان ضامن خون می خواهم که از طریق پرداخت دیه جبران خسارت نمایم. از او درخواست میکند که مبلغ بگوید. شیخ زین العابدین که فردی معتقد و مکتبی بود پس از مکث کوتاه گفت بابت خون بها تذکره کربلا به صورت خانوادگی از شاه تمنا دارم. شاه درخواست او را اجابت نمود به علاوه هزار تومان هم به عنوان خون بها به او نقداً پرداخت کرده و از وی ملاطفت نمود. شیخ زین العابدین بی درنگ به ولایت خودشان رهسپار شد و تمام آنچه را که طی سالیان سال فراهم کرده بودند از اسب و زمین کشاورزی و گاو و گوسفند به ثمن بخص میفروشد و خانوادگی در زمان مرجعیت مرحوم آیت الله میرزای شیرازی رهسپار کربلا میشود و عاقبت سیلی غیرت سرنوشت این خانواده را به طور کلی تغییر میدهد. شیخ زین العابدین در حوزه نجف به کار تدریس طلاب در زمینههای تجوید و قرائت قرآن کریم و تفسیر موضوعی آن می پردازد و پس از چندی رخ در نقاب چهره خاک کشیده و به دیار باقی میشتابد. آرامگاه ایشان در زیر ناودان طلای نجف اشرف تربت پاک عارفان طریقت میباشد. فرزند بلافصل ایشان یعنی حضرت آیت الله شیخ عبدالعظیم لورایی نژاد در حوزه کربلا و نجف به تلمذ دروس طلبگی پرداختند و پس از طی دروس سطوح(ادبیات عربی ازمقدمات تابالاترین سطوح حوزوی) چند سالی دروس خارج فقه و اصول در محضر اساتیدی مانند حضرت آیت الله میرزای شیرازی، آیت الله میرزا حبیب الله رشتی، آیت الله تنکابنی و دیگران گذرانده و سپس در سن ۱۷ سالگی به درجه اجتهاد میرسد. اجازه اجتهاد خود را از استاد مسلم خودش حضرت آیت الله میرزا حبیب الله رشتی میگیرد و همزمان در معیت مرحومین آیت الله حائری و ملا علی کنی رهسپار ایران میگردند. حضرت آیت الله حائری ابتدا در کاشان و سپس در قم سکنی اختیار میکند و مرحوم آیت الله شیخ عبدالعظیم لورایی نژاد در حوزه اثباتی خودش از درواز شمیران تهران گرفته تا تمامی قرا و قصبات جاده چالوس و کوشکه سرا و یالرود از توابع استان مازندران را دامنه فعالیت خود قرار داده بود. شایان ذکر است که چندین نوبت از طرف حضرت آیت الله حائری از طریق مکاتبه و اعزام قاصدانی از ایشان دعوت به همکاری و تدریس در حوزه علمیه قم گردید که به علت مشی عرفانی و پرهیز از مطرح شدن از این دعوتها امتناع نموده و پس از سالیان متمادی فعالیتهای متنوع فرهنگی و اعتقادی و تربیت طلاب باسواد و ارتقا سطح تربیت دینی و اخلاقی و معرفتی مردمان این دیار، سرانجام در هشتم ذیحجه سال ۱۳۴۵ در قریه حسنکدر در جوار امامزاده حسن(ازنوادگان امام موسی ابن جعفر (ع) دعوت حق را اجابت نمود و به دیار باقی شتافت.
روانشان شاد و روحشان در دلهای عارفان گرامی باد.