1401/496947
امیر حسین حسنی
1401/12/3
باشنیدن کلمه جانباز تصویری از انسان های شریف و مقتدر در ذهن ما تجلی پیدا میکند.سال ها از دفاع مقدس میگذرد و افراد بسیار زیادی هستند که یادگاری از آن روزها را در جسم خود همراه دارند و زندگی را سپری میکنند.انسان هایی که از سلامت کامل جسم خود گذشتند تا ما امروز رنگ آرامش را ببینیم.فقط یک لحظه تصور کنیم که دیگر نمیتوانیم راه بریم یا اینکه چشم هایمان دیگر نمیتواند ببیند.بعد از فکر کردن به این موضوعات متوجه میشویم که زندگی کردن دیگر برای ما راحت نیست.آری آن ها سختی را به جان خریدند تا ما آسایش را همراه داشته باشیم،بدون هیچ توقع و چشم داشتی.به مناسبت ولادت حضرت عباس(ع) و نامگذاری این روز مبارک به نام جانبازان سرافراز این سرزمین،خبرنگار جام جم البرز با عبدالله پورمظاهری طلبه جانباز قطع نخاع دفاع مقدس مصاحبه ای انجام داده است که در ادامه میخوانیم.
کمی از خودتان بگویید:
متولد ۱۳۳۹ واهل استان مرکزی هستم.افتخار میکنم که ۴۰سال است به درجه جانبازی رسیده ام.
چند ساله بودید که در جبهه حضور پیدا کردید؟
تقریبأ ۲۲ساله بودم که توفیق این را داشتم به جبهه بروم.طبیعی بود که جبهه و مناطق عملیاتی جاذبه حماسی وعرفانی دارد و برای هر انسانی حس کردن این لحظه ها زیبا ومحترم است.این جاذبه ها آنقدر وصف نشدنی بود که هر جوانی را به خود جذب میکرد و آماده رفتن میشد.
در کدام عملیات ها حضور داشتید؟
اولین عملیاتی که در آن حضور داشتم،عملیات فتح المبین معروف به عملیات فتح الفتوح بود که به یاری خداوند با موفقیت و غرور به پایان رسید.بعد از آن در عملیات های والفجر مقدماتی و خیبر حضور داشتم که در عملیات خیبر دچار مجروحیت شدم.با اینکه به درجه جانبازی رسیده بودم ولی از این راه دست نکشیدم وبعد از مجروحیت باز هم در مناطق پشت جبهه حضور پیداکردم ودر ۴عملیات شرکت کردم.
فکر میکردید که به درجه جانبازی برسید؟
نوع مجروحیت و جانبازی که برای من اتفاق افتاد را خودم از خداوند آرزو کردم.دوران جنگ بنده در قم حضور داشتم و مشغول دروس حوزوی بودم.شب های چهارشنبه توفیق داشتم که به جمکران بروم و در نماز حضرت حجت شرکت کنم.در این مراسم قالبأ دوستان جانباز شرکت میکردند وبا دیدن آنها تأسف میخوردم چون میدیدم که چه جوانان رعنایی با این شرایط روی ویلچر نشسته اند.همان روزها بود که از خداوند خواستم تا ای کاش من هم جای این عزیزان باشم.حضرت حجت دعایم را استجابت کرد و زمانی که مجروح شدم بعد از اتمام دوران بیمارستان به همان آسایشگاهی رفتم که رفقای جانباز حضور داشتند.
لحظه هایی که در جنگ بر شما میگذشت همراه ترس بود یا حس غرور؟
آنقدر روزهای جنگ همراه با غرور و انگیزه بود که افراد برای استقبال از شهادت با یکدیگر رقابت داشتند و از همدیگر پیشی میگرفتند.اگر ترسی وجود داشت کسی که بارها جراحت را تجربه کرده و شهادت دوستان خود را به چشم دیده،دوباره به جبهه نمیرفت.،پس هیچ ترسی در وجود رزمندگان نبود.در این راه انسان ها خود ساخته میشدند و معنویت واقعی را کسب میکردند.