دختری که دوست داشت گنجشک شود دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه در حیاط، کنار باغچه می نشست به گنجشک هایی که در آسمان بودند نگاه می نمود و آرزو می کرد:

دختری که دوست داشت گنجشک شود

96/30

امیر حسین حسنی

1400/1/5

دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه در حیاط، کنار باغچه می نشست به گنجشک هایی که در آسمان بودند نگاه می نمود و آرزو می کرد:
ای کاش من هم یک گنجشک بودم!
آن وقت هرجا دوست داشتم می رفتم و در آسمان پرواز می کردم.
یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است !
وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است.
با خوشحالی به آسمان پرید و پرواز کرد، او از اینکه گنجشک شده خیلی خوشحال بود، تا اینکه خسته وگرسنه شد و روی شاخه درختی که پراز گنجشک بود نشست.
گنجشکی کنار او آمد وگفت: چیه بچه جون اینجا چی می خوای؟
عسل گفت: من خسته و گرسنه ام.
گنجشک قاه قاه خندید وگفت: تو یک گنجشکی و خودت باید برای خودت جا  و غذا پیدا کنی.
الان هم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی !
عسل شروع  به  گریه کرد، درهمین موقع دستی او را تکان داد.
مادرش بود !
عسل کنار باغچه خوابش برده بود وخواب دیده بود.
او فهمید که هر آرزویی مشکلات خودش را دارد وهیچ وقت نمی توان  بی گدار به آب زد.
نویسنده: خانم اعظم شریفی مهر

برچسب ها

??? ?? ?????

ارسال پیام

نام و نام خانوادگی

پست الکترونیک

توضیحات

جام جم البرز

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به جام جم البرز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

طراحی و تولید "شرکت برنامه نویسی آتـــــرین "