زاغي بر بالاي درختي در كنار كوهي لانه داشت. در اطراف آن درخت، ماري زندگي مي‌كرد كه زاغ هر وقت ، تخم مي‌گذاشت و جوجه‌هايش از تخم بيرون مي‌آمدند، مار به سروقت جوجه‌هايش مي‌رفت و آنها را مي‌خورد. زاغ هم ناراحت و غصه‌دار مي‌شد، اما نمي‌دانست كه با اين همسايه‌ي بدجنسش چكار كند.

مشورت با دوستان

1398/286956

امیر حسین حسنی

1400/1/5

.

مرتضی حاتمی
زاغي بر بالاي درختي در كنار كوهي لانه داشت. در اطراف آن درخت، ماري زندگي مي‌كرد كه زاغ هر وقت ، تخم مي‌گذاشت و جوجه‌هايش از تخم بيرون مي‌آمدند، مار به سروقت جوجه‌هايش مي‌رفت و آنها را مي‌خورد. زاغ هم ناراحت و غصه‌دار مي‌شد، اما نمي‌دانست كه با اين همسايه‌ي بدجنسش چكار كند.
تا اينكه روزي از روزها، زاغ،دوستش شغال را ديد و به طرفش رفت،مشكلش را با او در ميان گذاشت.
شغال به زاغ گفت:
- با اين دشمن بدجنس مي‌خواهي چكار كني؟چطور مي‌خواهي با او بجنگي و او را از بين ببري؟
زاغ گفت:
- تصميم گرفته‌ام كه وقتي مار خوابيد به سرعت با منقار تيزم چشم‌هايش را از حدقه بيرون بياورم تا براي هميشه كور شود و خودم و جوجه‌هايم از دستش خلاص شويم.
شغال به حرف هاي زاغ به دقت گوش داد و گفت:
- اين فكر خوب و عاقلانه ای نيست.خردمند بايد طوري فكر كند و تدبير به خرج دهد كه خطري در آن نباشد.
زاغ گفت:
-     خوب پس چه كار كنم؟
شغال گفت:
- من راه حل خوبي بلدم. راه حلي كه هم سبب نابودي مار مي‌شود و هم باعث ادامه‌ي زندگي تو و جوجه‌هايت.
زاغ گفت:
- من حرف و تدبير تو را قبول دارم. تو دوست خوبي براي من بوده‌اي. اگر راه حلي را به من نشان بدهي حتماً آن را به كار مي‌برم.
شغال گفت:
- بهتر اين است به شهري كه در نزديكي همين كوه است بروي و قطعه‌اي طلا و زيورآلات را از كسي بدزدي و طوري آن را با خودت بياوري كه مردم به خاطر آن طلا و جواهر به دنبال تو بيايند. آن قدر تو را تعقيب كنند،تا همه‌ي مردم را به دنبال خودت تا لانه‌ي ما بكشاني وقتي به لانه‌ي مار رسيدي طلا را روي مار بينداز و پرواز كن مردمي كه به نبال تو آمده‌اند،حساب ماررا خواهند رسيد.
    زاغ از شغال تشكر و به طرف شهر پرواز كرد. از دور زني را ديد كه مشغول نظافت و گردن بندش را هم گوشه‌اي گذاشته بود. زاغ، به زيركي و سرعت، گردن‌بند را برداشت و پرواز كرد. زن تا اين وضع را ديد فرياد زد از مردم كمك خواست مردم شهر او را دنبال كردند. زاغ همان طوري كه شغال به او گفته بود، انجام داد. گردن‌بند را روي مار انداخت. مردم فوراً مار را كشتند و گردن‌بند را برداشتند و رفتند. زاغ هم از دست مار بدجنس براي هميشه راحت شد.

برچسب ها

??? ?? ?????

ارسال پیام

نام و نام خانوادگی

پست الکترونیک

توضیحات

جام جم البرز

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به جام جم البرز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

طراحی و تولید "شرکت برنامه نویسی آتـــــرین "