تست

کوزه ای پر از خیال

1401/496838

امیر حسین حسنی

1401/11/8

در همسايگي مردي پارسا، تاجري زندگي مي‌كرد كه كارش خريد و فروش روغن و عسل بود.مرد تاجر هر روز به اندازه‌ي مصرف مرد همسايه، كمي برايش روغن مي‌فرستاد. مرد پارسا، روغن را در كوزه‌اي مي‌ريخت و آن را گوشه‌اي مي‌گذاشت.چند روز گذشت كوزه ي مرد، كم‌كم از روغن پر شد. يك روز مرد پارسا به كوزه‌ي پر از روغن نگاه كرد و با خودش فكر كرد.

- اگر اين كوزه‌ي روغن را به ده درهم بفروشم، مي‌توانم با آن ده درهم 5 رأس گوسفند بخرم. اگر اين گوسفندها آبستن شوند و بره به دنيا بياورند، پس از مدتي صاحب يك گله گوسفند مي‌شوم. وقتي وضعم بهتر شد، با دختر خانواده‌اي با اصل و نسب ازدواج مي‌كنم و پس از مدتي، صاحب فرزندي خواهم شد. زنم برايم پسري به دنيا خواهد آورد. براي پسرم، اسمي نيكو انتخاب مي‌كنم و او را به مدرسه و مكتب مي‌فرستم، تا درس بخواند و باسواد شود. اگر پسرم بي‌ادبي كرد و به حرف هايم توجهي نكرد، با اين عصاي دستم، او را ادب خواهم كرد.

مرد،آن‌چنان در خيالش غوطه‌ور بودكه ناگهان عصايش را بلند كرد و از سر ناداني و غفلت، محكم بر كوزه‌ي روغن فرود آورد. كوزه‌ي روغن شكست و تمام روغن به سر و صورتش پاشيد

 

برچسب ها

??? ?? ?????

ارسال پیام

نام و نام خانوادگی

پست الکترونیک

توضیحات

جام جم البرز

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به جام جم البرز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

طراحی و تولید "شرکت برنامه نویسی آتـــــرین "