96/63
امیر حسین حسنی
1400/1/5
مردي در صحرا به دنبال شترش مي گشت تا اينكه به پسر باهوشي برخورد. سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت يك چشمش كور بود؟ مرد گفت: بله. پسر پرسيد: آيا يك طرف بار شيرين و طرف ديگرش ترش بود؟ مرد گفت: بله. حالا بگو شتر كجاست؟ پسر گفت: من شتري نديدم . مرد ناراحت شد و فكر كرد كه شايد اين پسر بلائي سر شتر او آورده و پسرك را نزد قاضي برد و ماجرا را براي قاضي تعريف كرد . قاضي از پسر پرسيد. اگر تو شتر را نديدي چطور مشخصات او را درست داده اي؟ پسرك گفت: در راه، روي خاك اثر پاي شتري ديدم كه فقط سبزه هاي يك طرف را خورده بود . فهميدم كه شايد شتر يك چشمش كور بود . بعد ديدم در يك طرف راه مگس بيشتر است و يك طرف ديگر پشه بيشتر است و چون مگس شيريني دوست دارد و پشه ترشي را، نتيجه گرفتم كه شايد يك لنگه بار شتر شيريني و يك لنگه ديگر ترشي بوده است . قاضي از هوش پسرك خوشش آمد و گفت: درست است كه تو بي گناهي ولي زبانت باعث درد سرت شد. پس از اين به بعد شتر ديدي، نديدي! اين مثل هنگامي كاربرد دارد كه پرحرفي باعث دردسر مي شود. آسودگي در كم گفتن است و چكار داري كه دخالت كني، شتر ديدي نديدي و خلاص