96/87
امیر حسین حسنی
1400/1/5
دلم مثنوی مثنوی خون شده است و چندی ست که پاک مجنون شده است من از فطرت خویش وامانده ام زاصل زلالم جا مانده ام دل من، بیا روستایی شویم پر از سادگی، بی ریایی شویم بشوییم در برکه آیینه را غبار غم انگیز هر کینه را کنار گلی استراحت کنیم چو پروانه یک خواب راحت کنیم بیا همسفر با پرستو شویم به هر بیشه همپای آهو شویم کمی درد دل با درختان کنیم صفا با همه سبز رختان کنیم ببینیم نرگس نگاهش به کیست؟ و حرف دل سوسن سبز چیست بپرسیم احوالی از بادها برقصیم مانند شمشاد ها به مهمانی شاپرک ها رویم به میعاد با قاصدک ها رویم تنفس کنیم و بهاری شویم همآواز حلق قناری شویم بخوانیم تصنیفی از جویبار به آهنگ سنتور سبز بهار به نجوای نرم نسیم نیاز بگوییم در گوش هر غنچه راز ببچیم با بادها بین باغ بگیریم از سینه سرخان سراغ سری هم به گل های مریم زنیم دو سه جرعه از جام شبنم زنیم طراوت بگیریم از چشمه سار بخندیم با لهجه ی آبشار به خورشید، عرض ارادت کنیم به این گرم روشنگر عادت کنیم قنوتی بگیریم با شاخه ها به سمت سخاوت، به سوی خدا به آیین غنچه، تبسم کنیم طلوعی طلایی چو گندم کنیم بگیریم نبض گل یاس را بسنجیم احساس گیلاس را بیا همسفر با کبوتر شویم از این اوج آبی فراتر رویم بفهمیم آن سوی سیاره چیست دعای بلند ای فواره چیست خوشا راهی اوج آبی شدن اهورایی و آفتابی شدن استاد مرتضی دهقان آزاد