یادداشتی برای فتح خرمشهر و روز مقاومت و پیروزی؛
الناز رحمت نژاد
1402/3/3
در
۴ آبان ۱۳۵۹ خرمشهر به تصرف کامل بعثیها درآمد! افسران بعثی پیروزی خود را جشن گرفتند
و بر دیوار شهر جملۀ «جئنا لنبقی» (آمدهایم تا بمانیم) نوشتند و نام خرمشهر را «محمره»
گذاشتند و به شکنجه و اعدام مدافعان شهر پرداختند. اموال دولت و مردم به غارت رفت و
این شهرِ بندریِ زیبا به ویرانهای تبدیل شد.
آزادسازی خرمشهر به یک ضرورت ملی و مذهبی تبدیل شد و برای آزادی آن یک وحدت ملی در کشور پدید آمد. همه، از هر قشر و گروهی به فکر و در صدد آزادساری آن برآمدند.
بامداد ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ عملیات بزرگ بیتالمقدس با هدف آزادی خرمشهر با رمز «یا علیبنابیطالب» در چهار مرحله آغاز شد و رزمندگان اسلام دستهدسته از شمال شهر وارد خرمشهر شدند.
با مرحلۀ پایانی عملیات بیتالمقدس که از شامگاه ۱۳۶۱/۰۳/۱ آغاز شد. نیروهای عراقی در برابر حمله سریع و غافلگیرانه رزمندگان اسلام دچار وحشت و سردرگمی و ارتباط یگانهای دشمن با یکدیگر قطع شد. در دوم خرداد، خرمشهر کاملاً محاصره شد؛ اما ارتش صدام برای روحیهدادن به قوای خود آن را تکذیب کرد.
سرانجام رزمندگان ایرانی خرمشهر را پس ۵۷۸ روز اشغال توسط نیروهای ارتش عراق به رهبر صدام حسین، در ساعت ۱۱ بامداد روز سوم خرداد آزاد کردند.
پس از آزادسازی خرمشهر، رزمندگان ایرانی در مسجد جامع خرمشهر نماز شکر اقامه کردند. مردم با خبر آزادی خرمشهر به خیابان آمدند و به شادی و پخش شیرینی پرداختند. شب پیروزی صدای الله اکبر از پشت بامها به گوش میرسید. مسئولان نظام، مراجع تقلید، حوزه علمیه قم و ائمه جمعه این پیروزی را به امام خمینی تبریک گفتند.
در آخرین نبردِ شَبِ عملیاتِ بیت المقدس، رزمندگان قرار میگذاشتند که اگر هر کدام زنده ماندند کارهایی انجام بدهند.
جمشید برون، صدای زیبایی داشت، گفت: من از مناره مسجد جامع اذان میگویم.
ناصر پلنگی، دانشجو سال دوم دانشکده هنرهای زیبا، قول داد: خاطرات را زنده نگهدارد و بر دَر و دیوار شهر و مسجد جامع نقش بزند.
ناصر روحیه اسلحه به دست گرفتن نداشت! قلم چیزی بود که می توانست آن را به دست بگیرد و پایمردی، شجاعت، غیرت، عِشق و حماسه مردم خرمشهر را به تصویر بکشد.
دانشجو بود و پولی نداشت. یکی از بچه هایی که پایش را از دست داده بود ۱۱ هزار تومان پول به ناصر قرض داد. ناصر با آن پول رنگ اتومبیل خرید و شروع کرد با وضو قلم زدن! پنج شش ماهی زمان برد و ۴۵ متر دیوار رنگ شد.
این دانشجو شب ها در مسجد می خوابید و تلاش کرد در چهار پنج هزار طراحی از صحنه ها، لبخند رضا موسوی را در آخرین لحظه ای که داشت می رفت شناسایی و لبخند یک دانشجو دانشگاه تهران را که دارد فرماندهی می کند تا عراق را از خاک ایران بیرون کند، نقش بزند.
بعد از نقاشی ناصر هزاران نفر به مسجد جامع رفتند و در کنار نقاشی ها عکس گرفتند و با آن رابطه برقرار کردند، حتی دهه هشتادی ها و نودی ها در اردوهای راهیانِ نور!
چهل و یک سال از آن پیروزی عزتمند می گذرد و خرمشهر مانده و حماسه هایش که ناصر پلنگی روی دیوارِ مسجدِ جامعِ خرمشهر آن را نقاشی کرده، شاید من هم مثلِ ناصر پلنگی روحیه اسلحه به دست گرفتن نداشته باشم! اما قلم چیزی است که می توانم آن را به دست بگیرم و روحیه مقاومت و پایداری و وحدت ملی یک کشور در آزادسازی خرمشهر را به نسل ها انتقال بدهم و جامعه ایرانی آکنده از این روحیه باشد.