1399/297979
امیر حسین حسنی
1400/1/5
خبرنگار جام جم البرز: یاران رسول خدا آن چنان آموخته بودند که «کار کردن» را عبادت خدا می دانستند، و از او بارها شنیده بودند که با خدا چنین مناجات می کرد:« خدا یا از بی کاری وتنبلی به تو پناه می برم.»
آن روز هم که با سربلندی و پیروزی از جنگ تبوک باز می گشت، «سعد انصاری» دوان دوان به استقبالش آمد و چون طفلی که پدرش از سفری دور و دراز باز می گردد، در آغوش مهربان او جای گرفت.
پیامبر نیز دست های زبر و خشن سعد را در دست های گرم خود گرفت و از او پرسید:« ای سعد! چه آسیبی به دست هایت رسیده است؟»
سعد هم با سر بلندی در حالی که می دانست پاسخ او دل پیامبر را شاد می کند، گفت:« یا رسول الله، من با طناب و بیل کار می کنم و درآمد زندگی و خرج خانواده ام از این راه است.» ناگهان همه مردم دیدند که پیامبر خم شد و دست زبر و خشن سعد را بوسید. سعد از این که نتوانسته بود دست خود را کنار بکشد، عرق شرم بر چهره اش نشسته و اشک بر چشم هایش حلقه بست. آن گاه پیامبر که حتی چشم هایش هم می خندید، فرمود:« این دستی است که آتش با آن تماس پیدا نمی کند.»
اصحاب رسول خدا می دانستند که او«کار سالم» را چقدر مقدس می داند، حتی در یکی از سفرها که بعضی از آن ها با این که می دانستند راه سخت و دشواری را در مقابل روی داشتند، روزه گرفتند. پس از ساعت ها پیاده روی تصمیم گرفتند که چادرها را درکنار چند درخت نصب کنند. همه آن هایی که روزه بودند از شدت گرما به گوشه ای پناه بردند و دراز کشیدند. دیگران که روزه نبودند، چادرها را نصب کردند و چارپایان را سیراب کردند. آن گاه پیامبر به آن ها فرمود:« همه اجر و ثواب برای شماست که این کارها را انجام دادید.»